معنی خرقه کردن در لغت نامه دهخدا

دریدن. پاره کردن:، چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت، برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا.، خاقانی.، در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد، کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند.، خاقانی.، گفت پس از چار مه که چادر من باد، خرقه کند بهر عرس جای جمال است.، خاقانی

معنی خرقه کردن در فرهنگ لغت هوشیار

دریدن چاک زدن پاره کردن دریدن چاک زدن

معنی خرقه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خرقه کردن(بَ سَ دَ)

لغت نامه دهخدا

خرقه کردن

فرهنگ لغت هوشیار

ضربه کردن

در ورزش در کشتی، حریف را با ضربه فنی از پا درآوردن

فرهنگ فارسی عمید

رخنه کردن

شکافتن، سوراخ کردن، نفوذ کردن

فرهنگ فارسی عمید

غرقه کردن

فرو بردن در آب و غرق کردن

فرهنگ فارسی عمید

خروج کردن

طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن

فرهنگ فارسی عمید

خیره کردن

حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن

فرهنگ فارسی عمید

قرقر کردن

سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قر زدن

فرهنگ فارسی عمید

خدعه کردن

حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، فریفتن، چپ رفتن، نیرنگ ساختن، غدر کردن، مکایدت کردن، گربه شانه کردن، پشت هم اندازی کردن، کید آوردن، حقّه زدن، شید آوردن، ترفند کردن، نارو زدن، مکر کردن، سالوسی کردن، تبندیدن، غدر اندیشیدن، تنبل ساختن، گول زدن، اورندیدن، دستان آوردن، غدر داشتن

حیلِه کردن، فَریب دادن، کَلَک زدن، فَریفتَن، چَپ رَفتَن، نِیرَنگ ساختَن، غَدر کَردَن، مُکایِدَت کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، کَید آوَردَن، حُقِّه زَدَن، شَید آوَردَن، تَرفَند کَردَن، نارُو زَدَن، مَکر کَردَن، سالوسی کَردَن، تَبَندیدَن، غَدر اَندیشیدَن، تُنبُل ساختَن، گول زَدَن، اَورَندیدَن، دَستان آوَردَن، غَدر داشتَن

فرهنگ فارسی عمید

عرضه کردن

اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن، عرضه داشتن

فرهنگ فارسی عمید

خرده کردن

(بَ خَ دی دَ)

بقطعات ریز تبدیل کردن.
- خرده کردن پول، پولی را به واحدهای کوچک تبدیل کردن. پول خرد کردن

لغت نامه دهخدا

غرقه کردن

(دِ گَ دَ)

غرق کردن. در آب فروبردن. تغریق. اغراق. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ذیل اغراق) :
بر آن بادپایان با آفرین
به آب اندرون غرقه کردند زین.
فردوسی.
، فروبردن در آب و خفه کردن:
قوم فرعون همه را در تک دریا راند
آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند.
منوچهری.
وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست
این بحر بیکرانه و بی معبر.
ناصرخسرو.
از بحر غرقه کردن و سوز مخالفت
با هم موافقند به طبع آب و نار تیغ.
مسعودسعد

لغت نامه دهخدا

ورقه کردن

(فُ پَ دَ)

ورقه ورقه ساختن. مورق ساختن. (فرهنگ فارسی معین)

لغت نامه دهخدا

خرق کردن

(بَرْ، رَ / رِ کَ دَ)

پاره کردن. دریدن. شکافتن. (یادداشت بخط مؤلف)

لغت نامه دهخدا

ضربه کردن

تاکباز کردن (طاقباز) ستان خواباندن: در کشتی فرکوستن : در کشتی با ایراد ضربه بر حریف فایق آمدن

معنی خرقه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما